با حـــاج آقا

با هم درد دل کنیم و نظر بدیم

با حـــاج آقا

با هم درد دل کنیم و نظر بدیم

جایزه ناقابل

امروز داشتم کتاب کیمیای محبت رو که در احوالات شیخ رجب علی خیاط ( رضی الله عنه)(عارفی بزرگ و مردی به تمام معنا خود ساخته) نوشته شده است رو مطالعه می کردم یه داستان همون اوایل کتاب بود که نظرم رو خیلی جلب کرد، گفتم بد نیست شما هم بخونید. خواستم ازش نتیجه گیر ی کنم گفتم بزارم به عهده شما دوستان هم کمی فکر می کنید هم اینکه از این جایزه ما که ناقابل هم هست اما بدردتون می خوره بر خوردار می شید. البته این جایزه بیشتر برا کسانیه که اهل آپلود هستن .

جایزه: 100 مگابایت فضای آپلود در پرشین گیگ.

برداشت های خود از داستان رو در بخش نظرات بنویسید به بهترین برداشت این جایزه اعطاء خواهد شد.

تذکر : ایمیل خود را در بخش نظرات درست وارد کنید چون جایزه به ایمیل شما فرستاده می شود.

 و اما داستان:

شیخ رجبعلی (رضی الله عنه ) این حکایت را از حضرت داوود (علیه السلام )  نقل می کند:

« آن حضرت در حال عبور از بیابانی ،مورچه ای را دید که مرتب کارش این است که از تپه ای خاک بر می

دارد و به جای دیگری می ریزد،از خداوند خواست که از راز این کار آگاه شود...، مورچه به سخن آمد که:

معشوقی دارم که شرط وصل خود را  آوردن تمام خاک های آن تپه در این محل قرار داده است! حضرت

فرمود: با این جثه کوچک ، تو تا کی می توانی خاک های این تلّ بزرگ را به محل مورد نظر منتقل کنی، و

آیا عمر تو کفایت خواهد کرد؟!

مورچه گفت: همه اینها را می دانم ولی خوشم اگر در راه این کار بمیرم به عشق محبوبم مرده ام!»

دراینجا بود که حضرت منقلب شد و درسی از مورچه گرفت...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد